حماسهسرایی بزرگ
حماسهسرایی بزرگ
حماسهسرایی بزرگ
نويسنده: محمّد شجاعی
تولد
شاهنامه سرایی
آغاز سرودن شاهنامه به خواهش همسر
حکایت آغاز سرودن شاهنامه
مرا گفت کز من سخن بشنوی
به شعر آری از دفتر پهلوی
بگفتم بیار ای مه خوب چهر
بخوان داستان و بیفزای مهر
مگر طبع شوریده بگشایدم
شب تیره ز اندیشه خواب آیدم
ز تو طبع من گردد آراسته
ایا مهربان یار پیراسته
چنان چون ز تو بشنوم در به در
به شعر آورم داستان سر به سر
بگویم پذیرم ز یزدان سپاس
ایا مهربان جفت نیکی شناس
دقیقی، اولین شاهنامه سرا
جوانیش را خوی بد یار بود
همه ساله تا بُد به پیکار بود
بدان خوی بد جان شیرین بداد
نبود از جهان دِلْش یک روز شاد
یکایک از او بخت بر گشته شد
به دست یکی بندهبر کُشته شد
منابع شاهنامه
بپرسیدم از هر کسی بیشمار
نترسیدم از گردش روزگار
و این در حالی بود که آتش جنگ همه جا شعله ور و راهها پر خطر بود.
زمانه سرای پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
نگرانی فردوسی
همی خواهم از دادگر یک خدای
که چندان بمانم به گیتی به جای
که این نامه شهریاران پیش
بپیوندم از خوب گفتار خویش
دعای او مستجاب شد و در 71 سالگی، شاهنامه را به پایان رساند و در 82 سالگی نیز جهان فانی را وداع گفت.
حامی قدرشناس
الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
رنج سی ساله
این سخن از سعدی شیرازی است یعنی چیزی که با شتاب انجام یابد ماندگار نمیماند. بعضی از شاعران و نویسندگان که بیتأمل و اندیشه، سخن میسرایند، به قدری آثارشان بیپایه و بیمایه است که به قول نظامی عروضی «پیش از خداوند خود بمیرد»؛ اما فردوسی این شاعر توانمند ایران، از کسانی بود که عشق و تلاش را به هم آمیخت و با فقر و تنگدستی در آویخت و سی سال رنج برد و دود چراغ خورد تا توانست اثری پایدار و ماندگار از خود به یادگار گذارد.
بسی رنج بردم در این سالْ سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم از این پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
فردوسی در سن کهولت نیز خود را بازنشسته نپنداشت و هستی خود را در این راه گذاشت و تا دستانش توان نوشتن داشت قلم را کنار ننهاد و حاصل رنج سی ساله خود را در سال 400 هجری و در سن 71 سالگی به جامعه ادبی و هنری ایران زمین تقدیم کرد و تا سن 82 سالگی نیز به پیرایش و آرایش آن پرداخت.
دربار سلطان محمود
علت بیتوجهی سلطان محمود به فردوسی
خردمند گیتی چو دریا نهاد
برانگیخته موج از او تندباد
چو هفتاد کشتی درو ساخته
همه بادبانها برافراخته
میانه یکی خوب کِشتی عروس
برآراسته همچو چشم خروس
پیمبر بِدو اندرون با علی
همه اهل بیت نبّی و وصی
اگر خُلد خواهی به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بَد آید گناه من است؟
چنین دان و این راه، راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
یقین دان که خاک پیِ حیدرم
حب علی علیهالسلام
مرا غَمْز کردند کان بد سخن
به مهر نبّی و علی شد کهن
هر آن کس که در دلْش بُغض علی است
از او خوارتر در جهان گو که کیست
منم بنده هر دو تا رستخیز
اگر شَه کند پیکرم ریز ریز
من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد از سرم
منم بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی
نترسم که دارم ز روشن دلی
به دل مهر جان نبی و علی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علیام در است
دُرست این سخن گفت پیغمبر است
فردوسی، شاعری آزاده
بَداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره گر
بر این سالیان چارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد
شود بنده بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
وفات فردوسی
کاخ بلند فردوسی
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
فردوسی خود در شاهنامه آورده است:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامهبر سالها بگذرد
بخواند همی هر که دارد خِرد
نمیرم از این پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
پندهای اخلاقی
برای مثال، فردوسی پس از نقل داستان «ضَحّاک و فریدون» میگوید:
بیا تا جهان را به بَد نسپَریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همه نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
همان گنجِ دینار و کاخ بلند
نخواهد بُدَن مر تو را سودمند
سخن مانَد از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مدار
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی...
شاهنامه و سخنان امام حسین علیهالسلام
مگر بند، کز بند عاری بود
شکستی بود زشت کاری بود
اشاره به این شعر امام حسین در روز عاشورا دارد که:
القَتلُ اَولی من رُکوبِ الغاری؛ کشته شدن بهتر از ننگ تسلیم است.
رستم: مرا کشتن آسانتر آید ز ننگ
امام حسین علیهالسلام : مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق چه آسان است.
رستم: و گر باز مانمبه جایی ز جنگ
امام حسین علیهالسلام خطاب به برادرش محمّد حنفیه میفرمایند: ای برادر، به خدا قسم، اگر در زمین پناهگاه و چارهای نداشته باشم، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.
تسلیم ناپذیری قهرمانان شاهنامه
مرا مرگ خوشتر از آن زندگی
که سالار باشم کنم بندگی
بزرگی که انجام آن تیرگی است
بر آن مهتری بر بباید گریست
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن، مرگ راست
امام حسین علیهالسلام : موتٌ فی عزٍّ، خیرٌ من حیاةٍ فی ذُلٍّ؛ مرگ با عزت بهتر از زندگانی با ذلت است.
چنین گفت کامروز مُردن به نام
به از زنده، دشمن بدو شادکام
امام حسین علیهالسلام : مرگ در راه عزت، جز زندگانی جاوید نیست و زندگانی با ذلت جز مرگی که از زندگی تهی است نخواهد بود.
مرا مرگ خوشتر به نام بلند
از این زیستن با هراس و گزند
امام حسین علیهالسلام : من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز خواری نمیبینم.
نیک نامی
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز گفتنی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
این بیتها یادآور اشعاری است که امام حسین در برابر سپاه «حُر» خواند:
من میروم و مرگ بر جوانمرد، ننگ نیست؛ آن جوانمردی که اندیشه خیر داشته باشد و در راه اسلام جهاد کند و نیز در راه شایستگان از جان بگذرد و از هر ناشایستی دوری گزیند و با هر تبهکاری ناسازگاری کند. من این زندگانی را نمیخواهم. و چه زنده بمانم یا بمیرم کسی مرا سرزنش نمیکند، تو مورد ملامتی که با ذلت زندگی کنی.
مرا مرگ نامیتر از سرزنش
به هرجای بیغاره بدکنش
همان نیک نامی به و راستی
که کرد ای پسر سود برکاستی؟
یکتا پرستی
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیهان و گَردانْ سپهر
فروزنده نام و ناهید و مهر
ستودن نداند کس او را چو هست
میانْ بندگی را ببایَدْتْ بست
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانْش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر، برنا بود
سخن هیچ برتر ز توحید نیست
به ناگفتن و گفتن ایزد یکی است
پوشش زنان در ایران قبل از اسلام
به پرده درون دُخت پوشیده روی
بجوشید مهرش بپوشید موی
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیدی مرا آفتاب
همه دُخت ترکان پوشیده روی
همه سرو قد و همه مُشک موی
وزان پس بفرمود شاه جهان
که آرید پوشیدگان را نهان
همان دختر شاه پوشیده روی
کسی کو نیاید ز پرده به کوی
تهمینه دختر شاه سَمنگان زمانی که خود را به رستم معرفی میکند چنین میگوید:
یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پُشت هُژَبرو پلنگان منم
به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ بلند اندکی است
کس از پرده بیرون ندیده مرا
نه هرگز کس آوا شنیده مرا
سخنان اخلاقی شاهنامه
میاسای ز آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان
- مبارزه با هوای نَفْس و شهوترانی
اگر بر خرد چیره گردد هوا
نیابد ز چنگ هوا، کس رها
خردمند کآرد هوا را به زیر
بود داستانش چو شیر دلیر
- مبارزه با حرص و آز
بخور آن چه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهَد همی آبروی
- راستگویی و پرهیز از دروغ
به گیتی به از راستی پیشه نیست
ز کژّی تَبَر هیچ اندیشه نیست
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی به جز خوبی و خرّمی
- تلاش و کوشش
به رنج اندر است ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج
- بیآزاری
به نزد کهان و به نزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان
- نیکی و احسان
مکن بَد که بینی به فرجامْ بد
ز بد گردد اندر جهان نامْ بد
نگر تا چه کاری، همان بِدْروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
تو تا زندهای سوی نیکی گرای
مگر کامیابی به دیگر سرای
- بردباری و پرهیز از غرور
سَرِ مردمی بردباری بود
سبکسر همیشه به خواری بود
منبع: حوزه
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}